دیشب (امروز صبح؟ من روزا میخوابم) همهش خوابای عجیب غریب میدیدم. خواب میدیدم که ویدیوی فرندزم توی دستگاه مونده و میخوام درش بیارم، ولی یه سگ گنده و یه گربهی وحشی که هی پنجول میکشید نمیذارن. خواب میدیدم که تو صنایع پرورش موز دانشگاه آزاد قبول شدم، و بابام با یه ساعت رومیزی عتیقه میزنه تو سرم(دردش اصلا شبیه دنیای خواب نبود. خیلی واقعی بود). خواب میدیدم که پدربزرگم خیلی لاغر شده ولی مامانبزرگم همهش تو فکر مهمونی رفتنه. خواب دیدم ناهید باهام قهره.